باکالاس بازی در روستا

ادامه نوشته

در ولایت چه گذشت

دیشب که رفتیم مسجد و بنده یه طرز عجیبی یک سبک احوال پرسی خاص ایجاد کردم.

با یکی هم دست میدادم هم سلام میکردم هم روبوسی داشتیم.

با یکی فقط دست و سلام

با یکی فقط سلام

یعنی یکی در میون فاجعه وارانه سلام‌میکردم بعد به یکی دست میدادم طرف هل میکرد

زهرا و سپیده همون دم در نشستن خب منم دوست داشتم باهاشون حرف بزنم ولی چون دوتایی کنج مسجد و دم در نشستن دیگه نرفتم بعد اینکه سفره پهن شد و جمع شد اومدن نزدیک تازه به خاطر منم نبود زهرا میخواست به مامانش بگه میرن خونه

نفهمیدم به کیا سلام کردن ولی من چادرم انداختم رو صورتم الکی انگار درگیر بستن دکمه های کاپشنم نثلا دارم چادرمو درست میکنم.

بعد حالا مامانم میگع تو میرفتی جلو!

خب من چندبار رفتم یکبارم اونا بیان من چقدر هی برم پیش اونا بشینم بعدشم اونا هم فامیلن هم جفتشون متاهلن شاسد جلو من معذب شن نتونن حرف بزنن من فامیل میشم ولی دوریم یکیشون میشه نوه دایی مامانم اون یکی دخترخالشه فک کنم

حالا سپیده وقتی تنها میشه میاد ولی زهرا که باشه نه این خیلی خوبه مثل کوثر نیستن که تا یه غریبه میبینه زود بره پیشش

یه تابوت نمادین آوردن موقع روضه خوندن که تو این عکس همون جلوی شیخه

تو اون ظلمات مادرمن میگه عکس بگیر!

رفتیم خونه مادرجونم چایی ریختم تلویزیون درست کردم صورت بابابزرگم و دستاش وازلین زدم قشنگ یه قسمتی چربه یه قسمتی خشک😂

برا مادرجونمم همی کار کردم فقط یه دوتا خاری تو دستاش بود درآوردم درد میکرد ناخناشم زدم پرت میشد تو صورتم😂

شب نشینی ما دور کرسی بگذشت...

معرفی میکنم نارنگ الملوک و نارنگ الدوله😎🫀

یه چی دیگه خیلی اعصابمو خورد کرد اخلاقای مامانم بود ینی من پام میذاشتم یک جا مامانم باید صاف پاشو میذاشت همونجا😐

اصن منو قبول نداشت!

دیگه آخراش داشتم خودمو میزدم که بریم ساعت دوازده بود.

فردا صبحش ۹ بیدار شدم ینی بیدارم کردن کرسی رو جمع کرد مامانم

اومدم مثلا صبحانه بخورم ای مامان من دقیقا مجزی های شبکه خبر شروع کرد تموم حوادث زندگی رو مرور کردن تا اینکه به این نتیجه رسیدیم دیگه پیش کسی درد و دل نکنه مخصوصاااا خاله های عزیزم البته نتیجه گیری های مامان من ثبات نداره

با امیرعلی رفتیم سراکهنه

راه رفتنش خیلی باحاله😂❤

آماده شدم با بابام بریم بابابزرگم آمپول بزنیم خان پرسروصدای روستا مریض گشته

حالا بابام مسئولیت خطیر راضی کردنشو انداخت گردن منننننن ای گریه دارهههههه من چطور اون مردو راضی کنم؟

کل مغزمو خالی کردم هر لحظه ام منتظر این بود با عصاش دنبالم بیافته ولی دیگه حرمت نگه داشت فحشم نداد و به بهانه زیارت رفتیم تو ماشین

اصلا مامانم قرار نبود بیاد همین که بابام گفت بیا خودشو تو ماشین انداخت هرچیم گفتم پیاده نشد من پیاده شدم

دیگه رفتم خونه خودمون ظرفا شستم باز رفتم خونه مادرجون اونجارو تمیز کردم شیشه میز تلویزیون شکسته بود چند تیکه جمع نکرده بودن جمع کردن لیوانارو با آب داغ شدم بعدشم با سجاد و امیرعلی خونه کرسی رو مرتب کردیم همه رو جمع کرده بودم که جارو کنم دیگه اونا نشستن پویا دیدن من ادامه بدبختی...

نماز خوندم چایی دم کردم گل سرخ انداختم توش بعد خودم یادم رفت بخورم😂

غذا دیروز گرم کردم خیلی زیاد شد موندش

یه امروز اداره خونه با من بود خیلی سخت بود حالم بهم خورد از بس بشقاب قابلمه جا به جا کردم😂

دیگه اومدیم خونه خودمون که وسایلم وردارم برگردیم مشهد

بعد اینکه با امیرعلی از سرا کهنه دراومدیم مامان سپیده رو دیدم ولی سپیده رو ندیدم خواستم برم وای خب شاید شوهرش خونه باشه اونا بیان بهتره تا من برم

تو مسجد سراغ کوثرو ازم گرفت😂

اگر واقعا واسه پسرش میخوادش خیلی خوبه زوج باحالی میشن😂

دیارمی

ما به دیار عشق سفر نموده و کوزت بازی خود را آغاز کردیم.

حیاطو شستم ولی واقعا حیاط شستن حس باحالی داره البته وقتی زور آب کم نباشه!

تو راه یه چندجا موکب زده بودن که من دوتاشو بیدار شدم هر دوتاشم شیرکاکائو بود میخواستم گوشی دم دستم نبود

انقدر عکس گذاشتم که دیگه جایی از روستا نمونده که نشناسین عکس بزارم چرا فقط از برزاوا نذاشتم 😂

امشب حسینیه مراسمه اگه عکس خوبی گرفتم میزارم

خیلی دلم میخواد عمو منو ادمین کنه تو کانال از حسینیه بزارم ولی شاید ضایع بشم آخه خودش یه فعالیتای غیر داره😶

راستی امتحان تاریخو بلاخره چهارشنبه دادم و میون کلاس دهمیا بودم بعد دبیر پاشد رفت فقط گفت خودتونو وجدانتون تقلب نکنین😂

بعد یه سواله متن داده ای دختره از من میپرسه این چی میشه جوابش گفتم تو متن هست که میگه حوصله ندارم بخونم😐

نه ببخشید من استخدام شدم که واسه شما جوابارو بگم؟

میدونم بالای شونزده میشم ولی نمیدونم دقیق چند میشم

شنبه پایش داریم و کارنامه می دهند.

این پیروزی خجسته باد ایننننننن پیروزی

نمره عربی ندارم

مجدد:

- اییییننننننن پیروزی خجسته باد ایییینننن پیروزی

دبیر زبان میخوام بشم دبیرمون رفت و با یه نفر دیگه هماهنگ کردم گرامر درس دوم رو خودم میگم واسه بچه ها

حالا بلند بگو:

- اییییننننن پیروزی خجسته باد ایییین پیروزییییییی

تیکه پدربزرگ

در اولین وهله بابابزرگم تیکه انداخت که خواجه از راه میرسه میاد نوسلام میکنه😂

تازه من ۳ شب خوابیدم ساعت ۱۰ و نیم صبح مادرجونم اومده دنبالم باهم رفتیم خونشون یه درصد اگه مشهد می موندیم قیامت میشد!

برای ناهار نرفتم موندم تاااا ساعت ۲ یا ۳ که مامانم و بابام اومدن رفتیم زیارت


در آخرم رفتیم شی ره که انگور بیاریم و بنده با همین لباس کرمه رفتم و هیچ غلطی نمیشه کرد چون خار بره سوراخ میشه که شد وقتی داشتم زرشک از حیاط میبریدم سوراخ سوراخ شد ولی تو شی ره تموم پاچم پررر خار ریزه شد😭

چندتاکلیپ و عکسم گرفتم ادیت بزنم واسه صفحه روبیکام میخوام فعالیت کنم ولی یه چندتایی پسر توش وجود داره باید صفحه جدا بزنم

شِی ره-باغ انگور


بعد قرنی بلاخره طلسمو شکستم و انگور وا کردم الحمدلله ناقص العضو نشدم مثه دفعه قبل😂

امامزاده روستای مادری و سفال فروشی

بچه ها اون دو عکس وسطی که دوتا گرفتمو ببینین بگین دورش خوبه یا نزدیکش خودم مانده ام😐💔

تفریح

قرار بود بریم حرم...نشد!

خاله زهرامم اومد در مغازه باهم رفتیم مغازه عمو دیگم از اونجام رفتم شلوار هستوندم🦦

بعدش با مهدی آمدیم خانه خودمان ناهار که خوردیم جناب باشگاه داشت.

با خاله رفتیم خانه خودشان از اونورم خودم بردمش باشگاه تا ۶ نشسته بودم.

این آقا دلش درد می کرده و خجالت می کشیده به من بگه!

به خونه رسیدیم گریش گرفت خاله منم یک آدم شدید استرسی دیگه خالش بهم خورد بهتر شد منم منتظر بودم مامانم بیاد

کوثر دادش از تراس بلند شد

- یا جد سادات

یا امام جعفر صادق

یا امام زین العابدين

😂😂😂

و یه چندتا امام دیگه حالا چی دیده بود؟🪳

عموم رفت تو حیاط، سوسک رفت تو پاچه عموم.

بعد عموم با،شلوار سوسکی اومد تو خونه😂

شلوارشو که درآورد سوسک رفت زیر بخاری دیگه بلاخره عموم کشتش حالا فاطمه اسپری آورده به سروکله عموم میگیره که سوسک کشته بشه🤣🤣🤣

عموم داشت برای شوهر عمم تعریف می کرد میگفت فاطمه مان عین آتش فشانا آمده اسپری ویژژژژژ به سروکله مو مگیره🤣🤣🤣

قرار بود با شوهر فاطمه برم خونه ولی دیر میومد دیگه عموم تا سر کوچه رسوندم بعدشم که بلاخره تو خونمون نشستم🤣

از صبح راه میرفتم.

ساعت پنج حرکت کردیم سمت شاندیز که من بیشتر از نصف راه رو خوابیدم🐔

همون اول شلنگ گرفتن به ویلای بنده خدا قشنگ شستن نشستیم جوش بَرِه خوردیم با پیراشکی تنوری!

(Clip)

کاخک

اینجا بهش میگن کاخک!

طرف برادرانه☝🏻

طرف خواهرانه☝🏻

خونه مادربزرگه😍❤

ورودی خونه از حیاط

داخل اتاق خانوماس(به دلیل سکونت خانوما و خوابگاهشون در این مکان این اتاق به خانومای منزل تعلق داره😂)

گلخونه دم پنجره مادربزرگ😁

چایی فاطمه بود گذاشتم رو بلوکه ها عکس گرفتم

عمه انقدر سرما غر زد سر این عکس گرفتن به خالم میگفت بیاین دخترا رو جم کنین😂

روستامون🤍🌱

بعد از یک ماه اومدیم روستا بخاطر عید فطر که معمولا هر سال میایم

حتمااا باید جاری ها گردهمایی تشکیل بدن وقتی ما میایم😐

دوتا جاریا اینجوری ان که شکم رو در اولویت قرار میدن و دوتا جاری دیگه که مامان من و خالم هستن نظافت رو در اولویت قرار میدن یکی دیگه هم که محل زندگیش اینجاست و درگیره کارای روستاس اون یکی ام که شاید سالی یه بار بیاد اینجا بیشتر روستای خودشه

بعد به غیر ماها عمه کوچیکمم اومده و من بخاطر اون دوجاری اول نمیتونم برپ خونه بابابزرگم لااقل سلام کنم

چون خانوم خوششون نمیاد!

بابابزرگم عموهام زن عموهام بچه هاشون عمم شوهرش و بچه هاش رو اصلا ندیدم و اوناهم همچین🙂

هرچند ارتباط گسترده ای با هیچکدومشون ندارم فقط بخاطر شاه اسد می خواستم برم :)

دیگه تو همین خونه گردی عکاسی هم میکنم

حتی روستای مادری هم نمی ذارن برم🥲

کاش بابام الان اینجا بود تا به هر نحوی جلوی مامانمو می گرفت انقدر به من فشار نیاره

مهم نیست...

از عکسام بزارم واستون😃

واسه افطار رفته بودیم کافه فرحزاد که بین راهی تو جاده تربته

بقیه عکسای کوثره👇🏻...

05:05 به وقت روستا😁

مارکو پلو وارد می شود

سلام به خراسان وخراسانی ها و غیرخراسانی ها😁

امروز صبح رسیدم مشهد

روستامون که از شبی که رسیدیم رفتیم افطار کردیم

عمو علی،رضا،محمد . حسین آقا و عمه فاطمه . من بابام مامانم . مادرجون و بابابزرگ

اینا بودیم عمو حسین اهل بیتشونم خونه خودشون بودن

شب اول تاریخو دیگه تموم کردم فرستادم دیشب گفت چرا دیر فرستادی 😐خو فدا سرم چیکار کنم

نشستم به کتاب خونی همون ده جلدی که برده بودم دوتاش موند که دیگه حال نداشتم

صبحم دعای عهد گوش دادم یعنی یروز من بی گوشی بودم انقدر تغییر کرده بودم که باید میرفتم جلو آینه میگفتم :

_ بابا هو ام آی ؟ چی بودم چی شدم من ؟😂😂😂

دیگه فرداش که مامانم هی میگفت من دارم میرم من رفتم نرگسسس من رفتم

هی اعلام رفتن میکرد آخرش یه دادی زدم که خودم رفتم تو افق

چه جذبه ای

مامانم رفت تا بیشتر از این گوشای عمه مورد عنایت قرار نشده 🥲😐😐

بعدش مادرجونم اومد که بیا پایین تنهایی گفتم باشه رفتم چادرم و شالم بردارم

مادرجونم داشت درختا و سبزی های حیاطو آب میداد دیدم مهدی با گل لاله اومد

این بچه هم فهمیده من قراره شهید شم😂😂😂

خداروشکر از بابت گل لاله سر قبرم خیالم راحت شد یکی هست گل بیاره 😊😊

با مهدی رفتیم بالای تپه که گل لاله بچینیم من داشتم از خودم عکس میگرفتم دیدم رفته برا من گل بچینه 😁😄

نشستیم تکالیفشو نوشت منم که اتودم مهمات نداشت به مهدی میگفتم مینوشت تا تموم شد تو راهم خوانندگی میکردم آهنگ بیعت بعد اون جایی که میگه السلام علی المهدی هی میگفتم مهدیییی😂😂😂

همراهی نمیکرد رفتیم خونه تا مادر جون اوند عصر با زنعمو و امیر علی رفتیم سمت آغل همون خونه گوسفندا که من همینجوری میرفتم مهدیم بعد تر اومد

بعدش رفتیم برزاوا هی مهدی میگفت الان نزدیک شبه شغال داره من هی میگفت نوچ بیا بریم تند تند میرفتیم دیگه از دور دیدم چیزی نداشت رفتیم سر یه چاهی مهدی گفت توش کلاغ داره جغد داره یه چیزی گفت

از سر برگشتم مسابقه دو گذاشتیم 😂😂😂

نفس نفس میزدیم عمومم که رفته بودن باغ کولی یه بشکه فک کنم آب خورد 😅😅

دیگه بارون شد تا آخر شب خونه مادرجون بودیم رفتیم خوابیدیم خونمون تا نزدیک به ۳ بیدار بودم که کک جونمو میکند دیوونه شدم دو سه ساعت خوابیدم💔

صبح انقدرررررر سرد سردددددد یخ میزدم

وقتی خداحافظی میکردم عمو علیم بم خندید😐

_ خُ دا حا فظ

تیکه تیکه میگفتم با عمو محمدومادرجونم خداحافظی رفتم تو ماشین حالا باز بابابزرگم ووویییی پاشدم رفتم با بابازرگم خداحافظی کردم از زیر قرآن رد شدیم نشستیم تا ماشین گرم شد و خوابیدم تا مشهد

از وقتیم رسیدم تا ساعت دو بعدشم که مشغول پست نوشتن برای شما

بعد بشینم ریاضی حل کنم برای فردا 🙂

همینا دیگه خداحافظ🖐🏻😁

عکساهم گذاشتم تو ادامه مطلب

ادامه نوشته

روستاگردی توسط بنده 🌱💫

سومی)

اینجا دیگه فک کنم فهمید قراره عکسو کجا بزارم نگا چه ژستی گرفت 😂😂
نگا استیل گنگو 😯😯
نگا ترکیبو رنگو🤓🤓
جذبش باعث شد عین بچه آدم بیام بیرون و دیگه عکس نگیرم 😁😁

دومی)اینجا کلا تو افق محو شد حس کردم خورشید برای آقا گاو غیرتی شد که تو افقش برد یا شایدم نمیخواست چشمای شهلایی آقا گاوه تو عکس بیفته 😂😂😂( هرچی بود توافقی بین خودشون بود🤣 )
خورشید _ براچی از گاوم عکس میگیری😠😠😠

اولی ) اصلا نگام نکرد به جلو نگا میکرد 😆😆😆(خانومش گفته به دخترا نگا نکنی 😄😄 حتی آشنا )

دومی )اینجا یه جوی آبه که خوردنیه برای آب دادن مزارعم هست

اولی ) از جلوی در خونمون رد میشه خیلی سرده بعضی وقتا که سطح آب پایینه میرم توش راه میرم 🌊🌊🌊🌊

بعضی وقتام اون لبه میشینم شبا با دخترخالم پاهامو میزارم توش تابستون خیلی خوبه 😄( منظورم اون عکس پایینی که لب جوی مشخصه)

اون دیواره اونجارو میبینین ؟ اونجا دیوار خونمونه تو عکس افتاده 😁😁😁

این سبزیا اسمش اِس پِس هست اینجا اینو میگن معمولا غذای آقا گاوست 🐄🐄🐄

گوجه ترش هست خیلی خوشمزش 😋😋 تازه از این گوجه کوچیکام هست ترش و کوچیک من انقدر دوست دااارم میرم برمیدارم میشورم میخورم اصن نمیذارم گوجه هامو املت کنن 😅😅😅

اینجام باغچه اِس پِس هست با درختای نمیدونم توته ؟🤔🤔🤔

اینجا آسمون روستاس که کلاغا با حضورشون عکسو قشنگتر کردن 😊😊😊

خیلی کم بودن فک کنم شغال بیشتریاشون خورده باشه شغالم داره روستا😷🙄😱

این دو عاشقم که تا خواستم عکس بگیرم رفتن کنار هم😅😅

این خیلی مهربونه دور خونمون شبا میچرخه چندسالللله چشماش قرمزه ولی مهربونه

از این یکی میترسم یه دو یا یک نمبدونم چقدر شده ولی خیلی نیست اومده یذره ازش میترسم 😟😟😟

میریم امامزاده ...💚💚💚

دیگه برگشتیم مشهد

سلاااااام خراسان من اومدمممممم🤩🤩🤩🤩🤩🤩