هلپ می گاد پلیز💔

یک درد مضخرفی کل بدنم میپیچه الان تو سرمه انگار دینامیت بستن به سرم🤕

سوسو اومده خونمون رفتم از خالم پایینه همسایمون بهش میگم خاله اسپری سم که بردن بگیرن منو گرفت به کار 😐😐😐😐

بعد گف خودتو بکشی نمیدم😂

آخرشم با جیغ نرگسسسسس مامانم ولم کرد اومدم بالا من خودم مریض از مریضم کار میکشن😪

🥀🥀🥀

🥲💔

هعی زندگی

داشتم رو مخ بابام میرفتم که خونرو بفروشه من پوسیدم نفروختتتتتتت هیچ مغازه پایین خونه هم میخواد بخره اجاره بده 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

بگم تف به این زندگی یا زوده؟

از اولم خوشم نمیومد از اینجا الان من از ۷ سالگی همین خونم دیگه داره درسم تموم میشه هنوزم اینجام😂

فاطمه خونشون عوض کردن حیاط داره 🥺

من خونه حیاط دار میخوام 😭😭😭

پری روز یه عینک گرفتم حالا که میزنم قشنگ نصف صورتم ناپدیده🤓😎

گردآفرید وارد میشود😁

تا مدرسه بود میگفتم کی سه ماه تعطیلی بشه حالا که تعطیلیم میگم کی مدرسه میشه من دیگه دارم نمیتونم 😂😂😂

تا دیروز که آشپزخونه رو میدون جنگ کردم فقط آشپزی میکردم امروزم دیگه مامان نذاشت هنر به خرج بدم اومدم خونرو سابیدم😂😂😂

ماشالا خونمون تمیییز شده ولی لنگم خشک رفت 🙁

جارو برقی هی اینور با خودم میکشیدم هی اونور یک جاعم پام گیر کرد به لولش نزدیک بود بخورم زمین🤣🤣🤣🤣

بعدش دیگه مامانم اومد

مامان _ سیب زمینی از بالا بیار

مامان _ گوجه از بالا بیار

مامان _ روغنا کو؟

مامان _ اون جارو برقی رو جمع کن

مامان _ اون جارو برقی هنوز اونجاست که

مامان _ من غذامو درست کردم دخترم خونه رو مرتب کرده یه چایی به من نداد

دوست داشتم جیغ بزنم دیگه 😆😆😆

چایی ریختم براش بعد زنگ زد به خالم جواب نداد

_ صبح اومدم بزنم پرت شدم فک کردم نصفه رفت 😂😂😂

بارفیکس زدن من یه چیزی تو مایه هایه اینه که میمون داره رو شاخه درخت تاب میخوره صبح جهش زدم گرفتمش یجوری به سمت راست رفتم که وقتی اومدم پایین دیدم نه پاهام سرجاشه😂😂😂

_ ببین چقدر بالا میرم

حالا من خودمو کشتم مامانم تو فکر بود دیگه بابام در خونرو باز کرد من رفتم تو اتاق .

بابام رفت سمت آشپزخونه از پشت سرش رفتم.

۱

۲

۳

دستامو محکم زدم رو شونه هاش😂😂😂😂

بنده خدا بابام ترسید

_ سلاااام

بابا _ هیع.. 😂😂😂😂

مامان _ 🤣🤣🤣🤣🤣

آشپزی😋

ته چین پختم مااااااه😍

دارم یه کاری میکنم اگه قبول شدم قرآن رفتنم سخت بشه .

چون که شاید مثلا بگن این که هیچکاری بلد نیس بزاز قرآن بره اینجوری نمیشه 😂😂😂

ولی دست پختم به عمه هام رفته انگشت که سهله دست و گردنتونم دیدین بعد غذا نیس 😂😂😂

با مامانمم راجب قرآن حرف زدم گف اگه نری منم هیچ حمایتی نمیکنم تو باش با پدرت 😐😐😐😐

شاید گفته بترسم ولی ناراحت شدم از حرفش 💔

ها راستی ته چینم از رو اینترنت پختم دستورش اونجا بود بلد بودما منتهی نمیدونستم اون ته چیه بعد دیدم عهههه ته چین اینههه😁

دیگه اینکه امروزم ان شاءالله ۷ آیه دیگه بقره حفظ کنم دعام کنین موفق شم منم برا همتون دعا میکنم سالم و سلامت باشین 😁🤲🏻

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚

همچین رفیقی🤣🤣🤣

دیشب دیر اومدم خونه..
بابام گفت کجا بودی آواره بدبخت؟؟
گفتم خونه دوستم.
ورداشت به 10 تا از دوستام زنگ زد..
دمشون گرم هر 10 تاشون گفتن خونه ما بود..
2 تاشون که دمشون گرم
گفتن الان اینجاس. خوابه خستس بیدارش نمیکنیم..
😂😂😂😂
اینا به درک..
من حیرون مرام اون دوستمم که سنگ تموم گذاشت گفت..😒
اینجاس داره نماز میخونه
واما
واما
رفیق فابم که ترکوند دیگه
صداشو شبیه من کرد و گفت سلام بابا خیلی خوابم میاد بعدا بهت زنگ میزنم 😂😂😂

خرابه این رفقامم 😍😍😜😜

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
https://eitaa.com/joinchat/458228062Cd9b447441f

دانیشگا🤕

امتحان دانشگاهی ها امروز شروع شده 😭

ینی چندسال دیگه آزادی الانو ندارم😐😐😐

من دانشگاه دونت لایک 😂

شروعی هیجان انگیز در پیش دارم🤩

یکی از اهداف امسالمو شروع کردم اگه گفتین؟😁

دارم قرآن حفظ میکنم 😍😍😍

حالا از چه سوره ای شروع کردم ؟ 😁

بقره

( آخه من قبلا همش از آخر شروع میکردم هنوزم موفق نشدم جزء سی رو تموم کنم دیگه خسته شدم اومدم از اول شروع کنم 😎)

کتابا کارمم که مامانم همشو جمع کرده بود آوردم که حل کنم موقع مدرسه نشد 😐💔

دیشبم انجمن تشکیل دادن که بگن من برم قرآن قبول نکردم من واقعا نمیتونم

۱. یکسال عقب می‌افتم از درس و فراموش میکنم هرچی دهم بلد بودن

۲. من چطوری از مامان بابام دور بشم؟💔

۳. از تنهایی میترسم

۴. خونه خودمونو دوست دارم😂♥️

۵. دوستام میرن دوازدهم من اون موقع یازدهم بعد یکسال دیر وارد دانشگاه میشم

اینا نمیشه دلیل؟ 🙄

بعد اینکه مامانم قول داده بعد امتحانا یه تور ایرانگردی منو ببره که هنوز خبری نیس😂😂😂

فردا اگه خدا بخواد میخوام برم صبحانه حرم 😍😍😍

خاطرات بد ابتدایی

کلاس پنجم بود ! دبیرمون یه خانومی بود که من ازش میترسیدم کلا رابطه خوبی باهم نداشتیم .

فامیلمو گفت و پاشدم رفتم پا تخته صورت سوال رو نوشتم گفت اشتباست.

سوال نسبت تناسب بود همون که یک میکروسکوپ بزرگ کنارش کشیده بود .

- نه باید بزرگتر کوچکتر بزاری

منم خب اصن اینجوری حل نکرده بودم برای همین گیج شده بودم بلند شد اومد سمتم

خانوم - خودکارم میزنم تو سرت......

همین تیکه حرفش یادمه و بشدت دلم شکست میخواستم بگم بابا اینجوری نیست و همه بچه هام ساکت بودن اون سوال کوفتیو من با تنفر حل کردم و پایین برگه دفترم نوشت

( دخترشما در درس ریاضی بسیار ضعیف است ..)

ولی من هنوزم میخوام برم ببینمش بهش بگم هدفت چی بود از اینکار!

من سرجام نشستم و آبان از اون مدرسه دراومدم رفتم مدرسه مامانم و چقدر بچه ها از دیدنم خوشحال شدن مخصوصا بهار که سه سال بود باهم بودیم .

دوباره سر کلاس این خانم زنگ ریاضی یکی از بچه ها رفت پای تخته و مسئله رو بلد نبود این کناری ما باهامون حرف میزد من خیلی خیلی کم اونم دیگه تذکر بود میگفتم چیزی نگه یا جواب کوتاه میدادم که منو صدا زد و چون چرخشی بودیم اون روز میز اول سمت چپ ما سه تا بودیم من پاشدم مسئله رو حل کردم و درست حلش کردم.

خانوم- خیله خب بشین دفعه دیگم حرف نزن وگرنه تنبیه میکنم

من آروم گفتم نمیدونم تو دلم یا زمزمه که من حرف نزدم و اون زنگ اشک ریختم و زنگ کلاس با نفرت نگاش میکردم کلا یجوریم چشام حرف میزنه ینی هر احساسی دارم دقیقا چشام اون حسو انتقال میده به طرف و فک کنم خودش متوجه شد

یه بارم که سرکلاسش ما کاری نمیکردیم منو دوستم یکیمون غایب بود داشتیم کناره های دفترو نقاشی میکردیم همه سوالا هم حل کرده بودیم وقتی یکی از بچه ها میرفت نگا میکردم ببینم درسته باز مشغول میشدم و ما اون روز میز اخر کلاس بودیم که یهو...

یکی از بچه ها میز کناری - خانوم اینا دارن نقاشی میکنن دفتراشونو

دیالوگا یادم نیس ولی حرفش شبیه این بود

خانوم- حواسم هست بیاین بیرون

من هنگ کردم چی؟! آخه چرا؟ وقتی از جلوش رد شدم انقدر احمق بودم و خب بچه بودم ترسیده بودم اعتماد به نفس الانمو نداشتم بهش گفتم تروخدا نذاشت ادامه بدم گفت بیرون برین دفتر

تو راهرو موندیم منو دوستم تا اومد بیرون و مارو برد دفتر که نزدیک بود

گفت به معاون که نظافتچی کسی که جارو کنه نمیخوان

من بیصدا اشک ریختم خورد شدم شکستم ولی همه ایناهارو ریختم تو دلم تا یه روز بکوبم همه اینارو تو صورتش بخشیدم ولی فراموش نکردم

معاون مامانمو میشناخت ضمانتمو کرد و رفتیم تو کلاس ولی اون دوستم مامانشو باید میاورد

رفتیم ششم یجوری چون بچه معلم بودم حساس شده بودن روم

یه ماجرایی بود بین ساجده و آزاده و نمیدونم چرا زنگ اخر به معلم گفتم ولی به ساجده گفتم مشکلی نداشتا بعدش روز تقدیر از شاگرد اولا اومد منو کشید کنار که من راضی نیستم تو گفتی و...

مامانم فکر کرد بخاطر اینکه یادش رفته منم جزو اون شاگردام که هدیه بیاره گریه میکنم ولی من واقعا از اون ناراحت نبودم گفتم که حتی دوست ندارم بهم کادو بدن جلوی بچه های دیگه

تا کتاب علوم دستم بود و وقتی مامانم اومد بالا گف چیشده بهار گف ساجده ناراحتش کرده و مامانم اومد با اونا حرف بزنه من هی میگفتم برو نمیخواد برو و مشکلات عصبیم از همون موقعا شروع شد

به حرفم نکرد و کاری نکرد فقط نباید اون روز نباید میومد تو کلاس

با همین ساجده ام تو کلاس سوم بحث شد کهکلا ما دوسال باهم بودیم و هر دوسال بحث بود

از ابتدایی رفتم شاهد اونحام نصفش مجازی شد دراومدم تو یه مدرسه نزدیک خونه

اونجا عالی بود جسور شدم کم کم اعتماد به نفس پیدا کردم

ای تو دوا و چاره ام

کلیک کنید

خیلی قشنگه حتما ببینینا

تامام

تموممممممممممممممممممممممممممممممم کردم

یوهوووووووووووووووووووووووووو

با اینکه دیگه اخراش داشت مخم ارور میداد ولی خوب بود .

دیشبم هرچی تو گروه با دبیر حرف زد اصلا جوابمونو نداد یکی از بچه ها امروز بهش گفت مرسی که انقدر کمک کردین اصن گوش نداده رفته.

با بچه هایی که دیدیم خداحافظی کردیم با آسیاب گسل تگرگ پرتقال سمانه مهشید یگان دوقلوها

بعد با همین گسل و یگان و پرتقال و دوقلوها و تگرگ تا ایستگاه اتوبوس اومدیم چون منو پرتقال باهم میریم و ایستگامون اونوره

سوار شدیم اتوبوس سرررد بود خیلی خوب بود مثه قبلیا لواشک نشدم

تو راهم با پرتقال عکس میگرفتیم یه قیافه ای مسخره ای گرفته بودم بعدش دیگه پیاده شدیم و رفتیم سمت منزل

تو راه همون کنار مسجد این بچه ها راهنمایی داشتن با سروصدا خداحافظی میکردن یه خانومه داشت دقیقا مخالف من میومد

خانوم - دخترای بی بندوبارن نگا شما حجاب داری چقدر قشنگ ماشالا

چون خیلی یهویی بود قشنگ قلبم اکلیل بارون شد

تشکر کردم و رد شدم دم مغازه بابا واستادم خیلی شلوغ بود دیدم خالی نمیشه به این زودیا رفتم خونه

وااااااااااااااااای امتحانا تموم شد آخجون قشنگ میخوابم دیگه لازم نیس درس بخونم و راحتم

گیشتن گیشتنگ گیشتیلی گیشتنگ لی لای لای

آشپزباشی

باورتون نمیشه چه دستپختی داشتم و خودم خبر نداشتم 😂😂😂

از اونجایی که سه روز یا دو روزه بنده قصد آشپزی و دارم هربارم فرمانده نمیذاره و کلا دستور پخت رو عوض میکنه امروز قبل اینکه برسه خونه برنجارو آبکش کردم که اگرم گرفت مجبور شه برنجارو درست کنه خب دو روزه خیس دیگه داشت کپک میزد 😂😂😂

دیگه پختمش خوب شد خیلیم ازم تقدیر شد ولی گفتم من دیگه خسته شدم نمی پزم رفت تا سال بعد😂😂😂

و فردا امتحان آخریه و میخونم و یه چیزایی میفهمم واقعا فنون درس چرتیه خیلییی😐

قالب😍

قالب چطوره؟ خوشگله😍؟

میدونم خوشگله ولی شما نظر واقعیتو بگو مثلا بگو خیلیی خوشگله😂😂😂

واقعا به سلیقه من شک داشتین؟ نوچ نوچ نوچ

در نامیدی بسی امید است :)

امروز تاریخ امتحان بود و من بدون هیچگونه امیدی رفتم 😅😅ینی تو دلم این بود

_ نرگس تو هیچی بلد نیستی فقط داری خرخونی میکنی آخرشم عین یک انسان در گل میمونی سر امتحان

در خارج از دل :

_ من میخونم توکل بر خدا فقط خداجون من ده رو بگیرم چون هم باید ریاضی برم هم این بعد فنونمم که خودت میدونی دیگه خسته میشم سه بار برم مدرسه قربونت برم باران تقلب های الهی رو بر سرم جاری گردان ...باتشکر نرگس هستم😎😊

حالا رفتم مدرسه همه برگه به دست 😐😐😐😐

گفتن ها از همین میاد و اینا من فقط یکدور برگه رو خوندم اونم برگه یگانه و بعد رفتم سر جلسه

حالا برگه رو آوردن بگو چی بود ؟

دقیقاااااااااااااا همون برگه ولی با اندکی فقط اندکی تغییرات

و من خوشحااااااااال از اینکه یک جا این مخم کار کرد و کار صحیح کردم و خوندم ✌🏻🥳

خواهش میکنم تشویقم نکنید میدونم خیلی باهوشم👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻😁👏🏻

بعد من عین ماشین که گاز میده می‌نوشتم ولی حساب کردم الان ۱۷.۵ شدم ولی نمیدونم چند بده خیلیم خوب شدم با اون خوندن کج و کوله من این نمره ها خودش نماز شکر داره 🙄🤓

بعد دیگه امتحان تموم شد و این دوست عزیزم گفت پیاده بریم و پیاده رفتیم و من هر دفعه نگاه کثیف بعضی هارو میبینم گرچه براش اهمیتی نداره برای منم نداره منتهیییی مننننن اونقدررررررر ریلکسسسسسس نیستمممم میگیرممممم اوننننن لبخندشوووو باااا نگاهشووووو همچییییین گرههههههه میزنمممممم به هیییییچ عملییییییی بااااااز نشششششههههه

( با فریاد و خشم بگید فریادم رو نمیتونم بنویسم دگه😴)

خب راست میگم دیگه هی میام باهاش حرف بزنم یهو یه پسره برمیگرده خودش که جلورو نگا میکنه میگه من عادت دارم 😐😐😐

فک کن من با این اکیپ راه میرفتم من یا جلو جلو میرفتم یا عقب عقب که منو پرت میکردن دقیقا وسطشون😭😭😭

حالا تابستون با فاطمه قرار میذاریم با حدیث بریم بیرون و...😍😍😍

امتحان بعدی نگارشه و اولین امتحانیه که کار خاصی ندارم و نشسته به در نگاااه میکنم دریچه آاااه میکشد😂😂😂

ولی تو امتحانا فیلم دیدن کیف میده ها راستی برای دوستمم دعا کنین یه چند وقته خبری ندارم ازش آن شاءالله که اتفاقی نیافتاده🥺

برای سلامتی همه بیماران صلوات💚

پ.ن: . 🎐 دقیقـا از لحظـه ای که حـرف بقیـه واست مهـم نـیسـت زنـدگـیت شـروع میشـه..🌱 ️

پ.ن:

یه دیالوگ خیلی خوب تو فیلمHyouka بود که میگفت :

تو اسممو میدونی نه داستانمو

تو لبخندمو میبینی نه دردادمو

تو متوجه چیزایی که رها میکنم میشی، نه زخمام

میتونی حرفامو بخونی ، نه ذهنمو

پس راجبم نه نظر بده و نه قضاوتم کن چون تو فقط قسمتی از من رو میبینی که خودم خواستم نشونت بدم ️

( به اعماق طولانی رفتم حتما یه روز یکی که راجبم بد حرف بهش میگم😂)

شهید سربلند

‹⏱🌪›
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توۍنمـٰازجمـٰاعت؛همیشہ‌صف‌اول‌مۍایستاد؛
همیشہ‌توۍجیبش‌مُھروتسبیح‌تربت‌دـاشت!
گـٰاهۍوقت‌هاڪہ‌بہ‌هردلیلۍتوۍجیبش‌نبود،
موقع‌نمـٰازدرحسینیہ‌ۍپـٰادگـٰان‌دنبـٰال‌مُھر‌تربت مۍگشت.وقتۍڪہ‌پیدامۍڪرد،این‌شعررازمزمہ مۍڪرد:
تـٰاتوزمین‌سجدھ‌اۍ،سربہ‌هوـآنمۍشومシ..!

- شھید‌‌محسن‌حججۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱

"🛒🕊"𝐉𝐎𝐈𝐍↴
@RAFIGHSHAHID

بچه

خواستنی بودن بچه های کوچیک از دوره فقط 😂😂😂

باور کنین همون بچه رو یک روز بدن بهتون دیوووونه میشین .

به عنوان مثال محمد مهدی این بشر بچه بود جوجه بود ولی به مرور فهمیدیم چه آتیشیه😂😂😂

از مو کشیدن شروع کرد ینی تا مو میدید میگ میگ میشد رو درختم میرفتم ول کن نبود 😅

بعدش کتک کاری ینی یه دوره طولانی ما چک و لگد از این آقا خوردیم 😭😭😭

یبار اصن کاریش نداشتم کنارم بود بعد شترق دست مبارک فرود آورد تو صورتم ماشالا زورش به عموم رفته وقتی میزنه ده دیقه اموات میان جلو چشمات بابای میکنن😵🤕

الان لفظی ترور میکنه 😐

ینی قشنگ میمونی چی بگیییی نیم وجب بچه دو سه وجب فقط زبون داره فقط

حالا جلو مردم یک بچه دوست داشتنی میشه که هیچکی جز منی که تو این چهارسال براش خواهر محسوب میشم نمیدونه چه بلا ایه😂😂😂😂

این کم بود فاطمه زهرا هم با خودش همراه کرده از بس ما مثلا میگفتیم عشقم اینا هم بهم میگن عشقم🤣🤣🤣

بعد جلو یکی میگن طرف چشماش چارتا میشه 🤣🤣🤣

دیگه برا خودمونم عادی شده یکیشون که نیس میگیم کو عشقت ؟ و خودشم میفهمه کیو میگی

گاهی وقتا یاده خودمو کوثر می‌افتم منتهی ما دختر بودیم اینا یکی مذکر یکی مونث خدا بخیر کنه ولی اینکه از الان بچه مشخص کرده در آینده قراره با کی ازدواج کنه 😒

فارسی قلیل🤏😂

عصر مامانم گیر داده بریم دندون پزشکی هی میگم نه آخرشم رفتیم با خاله صدیقه و فاطمه گفتن که پذیرش ندارن😌
برگشتیم سرای مرتضوی فاطمه ببینه چیا لازم داره بخره منم فیلم میگرفتم 😂😂😂
بعدش رفتیم حرم اینا رفتن وضو بگیرن من شدم جالباسی😐😐😐
چادر و جورابو پلاستیکو کیفو همه دستم🤐🙄
رفتیم رواق دار الحجه😍❤
اصنم کفتر عاشق نداشت 😭
یه دختر کوچولویی بود بهش میگفتم بیا خندید😍😁
خیلی گوگولی مگولی بود خیلی بچه های خوشگلی بود تو حرم 😁
بعد از نماز اومدیم بیرون از حرم دیدم مامان نیست برگشتم همون پسره بوره با یکی دیگه با یه آقایی
_ ننمو محاصره کردن من رفتم
تا رسیدم مامانم اومد به خادمه نشونشون داد
مامان _ عربی یاد بگیر اینا هی میگن متحف
_ متحف میشه موزه
مامان _ عه بیا بریم بگیم
_ بیا خادمه بلده میبردشون😂😂
بعد میگم خب چرا به من نگفتی میگه گفتم توام بلد نیستی😂😂😂
آخه انقدم 🤏منو قبول نداره ها
دیگه داشتیم از کنار این انگشتر فروشی ها و تسبیح فروشی‌ها رد می‌شدیم با فاطمه
آقا _ السلام علیکم
فاطمه _ صلوات شمار ندِرَن؟
اون آقای دیگه _ اینا ایرانی ان😂😂😂
حالا رسیدیم جلو به مامانم و خاله
_ ما از شما نیستیم خداحافظ لا دونت فارسی
فاطمه _ لا دونت فارسی چیه😂😂😂
_ ای دونت اسپیک انگلیش صلوات شمار نمیگفتی میرفتیم عربی بازی در میاوردم یه چیز مفتم میگرفتیم
سوار اتوبوس شدیم بعد از پیاده شدنم رفتیم در مغازه بابا من اومدم خونه هنوز دقیقه نشد بابا و مامان اومدن😐خوبه من پاشدم !

حالم بدشد اصن:/

امروز امتحان دینی داشتیم تا وقتی برگه آوردم همش فک میکردم هیچی بلد نیستم 😂😂😂

برگه هارو آوردن خوب بود فقط بعضی سوالا با توجه به دانسته های خودم نوشتم 😅

یه بزن بزنیم قبل امتحان با ساران داشتیم که خیلی اروم پامو آوردم بالا با کفشم به شلوار اونم زد 😐😐😐

من میزنم اون چرا میزنه ؟🤐

بعد دیگه خیییلی گرم بود تو اتوبوس قشنگ داشتیم لواشک می‌شدیم شلوغه بود اوففف🥵🥵

دیگه رسیدیم رفتیم انور خیابون مسیر منو الناز جدا صد به مسجد که رسیدم سه تا پسر شاید ۸ یا ۹ ساله شایدم ۱۰ باهم دعوا میکردم کله یکی گیر کرد به پای اون پسره اونم عقب عقب رفت کلش محکم خورد به در ماشین

صدا ماشین بلند شد من کپ کردم میخواستم یچی بهش بگم آخه داشت همینجوری میزد انقدر قاطی بود گفتم الان منم میزنه بعد یه اسکل کشیده گفت و یچیز دیگه گفت و دوتاشون رفتن این طفلک که کلش خورده بود به ماشین همونجوری نشسته بود گریه میکرد

رفتم کنارش میگم خوبی آقا پسر بزور گفت خوبم واقعا فک کردم الان خدا نکنه فوت میکنه با ضربه ای که به سرش خورد

بچه هاتونو انقدر وحشی بار نیارین که هنوز سنش دو رقمی نشده اینجوری دعوا میگیره

امروزم اصن نه آب داشتم نه پول هیچی ولی دلم قشنگ کباب شد حالا میفهمم چرا داداش ندارم وگرنه یا دق میکردم از استرس که الان رفت بیرون زنده برمیگرده یا اگه همچین چیزیو میدیدم قشنگ پسره رو قاچ قاچ میکردم

میخواستم بگم چیکار داداشم داری بعد گفتم اگه بگی تو کدوم خواهرشی جوابی نداشتم 😂😂😂

دیگه تا وقتی پاشد رفت اونجا بودم بعدش اومدم خونه

خاله محبوبم اومده😍😍😍

گرما

مشهد از سرماش یخمک میشی از گرماش میسوزی

چرا واقعا؟

جلو کولرم بعد دارم خودمو باد میزنم🙄😌

میدونم مثه این میمونه که بری استخر‌بعد آب بریزی رو خودت ولی 🥸

گرمههههههههههههههههههههههههه😫😫😫😫😫😫

حالا ناهار چیه ؟ آبگوشت😐😐😐😐😐😐😐😐

هعی خدایا شکرت🤲🏻

رفیق بی کلک

اینکه میگن هیچ رفیقی جز مادر نیست بچه باید همه چیزو به مادرش بگه اصن تو به مامانت نگی به کی بگی فقط مامانته که به فکرته

آقا بترس از این جمله ها این رازتون نه تنها با مادر که با خاله ها به اشتراک گذاشته میشه و قشنگ توسط بچه های خاله تبخیییر میشین 😂😂😂😂

خدایا پناه بر خودت

بی هیچ دلیلی روی دستم یک کبودیه

دیگه دارم کم کم میترسم نکنه این رمانای عشق وجقی که میخوندم واقعی بودن😱

نوای باران از بالکن خونه 😂

بارون💙

هی بااااارون بزن که نم نمت شبیه بغضمه

بزن که از غمت هرچی بگم کمه

هی باااارون

بزن که خیس شم بزار مریض شم

​​​​​​​دیگه اون موقع همچین غرغرهای مامانم تو گوشم بپیچه انقدر بابام که باید دیگه بهش گف بوعلی سینا انقدر دارو های مخلوط میده موقع مریضی که قشننننننگ هی بارون هی بارون کنم 😂😂😂

( این صداش به ایرانیت میخوره وگرنه خیلی آروم بود😁)

چه ربطی داشت واقعا

مامانم اومده عابر بانکشو گذاشته رو میز من بعد دنبال کارتاش میگرده منم یه کاغذ گذاشتم روش بعد میگه جن اومده هی میگشت من میخندیدم آخرش دلم سوخت رفتم بدم بحث درسی منو وا کرد که تو همش ده دوازده ردیف میکنی که اصن اینجوری نیست دیگه ثبت نام نمیکنم من خشکم زد آخه چه ربطی داشت الان ؟

گفت بده منم ندادم رفت درو محکم بست فدا سرم که ثبت نام نمیکنی بخاطر اینکه کلاس قرآن رو نمیرم میگه کلاس زبانم نرو من خیری از زبان تو ندیدم آقا من دوست ندارم قید مدرسمو بزنم یکسال بشینم قرآن حفظ کنم درسته چیزی ازم کم نمیشه منتهی با 18 سال سن باید بشینم سر کلاس یازدهم بعد 19 سالگی دوازدهم بعدشم 20 ...خب دیر نمیشه برام !

من که میرم کلاسامو تا حالا ده بار گفته هرسالم تو امتحانای خرداد شروع میکنه و انقدر متوجه است انقدر درکم میکنه که الان وقت این نیست که منو بی انگیزه نسبت به همه چیز کنی

تعذیت 🤣

دیروز بابام میخواست بره تعذیت بعد آدرسو عمو رضام داشت داده کوثر کوثرم زنگ زده خونه

کوثر _ فلکه ضد خرمشهر ۸ شلمچه ....ساعت پنج و نیم

یه لحظه فک کردم تو اهوازیم این چه آدرسیه😂😂😂

بعدگفت تو شاد می‌فرسته فرستاد عمو اسماعیلو بابامم رفتن

حالا که رفتن 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

مراسم تموم شده بوده🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

حالا اومده خونه خودشم میخنده مثه اینکه مراسم از سه شروع شده

کوثر چقدم تاکید داشت ۵ونیم😂😂😂

من یکی‌ از این بشر حاضر نیستم آدرس بگیرم😅😅😆

گوربه

یه گربه هی اَوو اَووو میکنه نمیدونه ولی صداش نزدیکه 😍

خیلی باحالن گربه ها😂

کولر نعنایی

رفتم تو کولر گلاب بزنم فضا معطر بشه خباثتم گل کرد نعنا ریختم الان خونه داره مطب بوعلی سینا میشه

🤣🤣🤣

تست قرآن

اول که با کلی هول و ولا رفتم خیابون امام رضا بعدش در به در دنبال ساختمون یاسین

رفتیم داخل چندتا دختر اندازه منم اونجا بودن یه فرم دادن پر‌کنیم بعد گفتن من صفحه اول سوره دخان رو حفظ کنم 😐آخه الان؟؟؟

هیچی دیگه تا ۱ رفتیم اونجا تا ۴ و خورده که برگشتیم من ۱۲ آیه از بر کردم 🙂

بعد یه دختر مو بور چشم آبی فک کنم اونجا بود اوفففففف خیلی خوشگل بود 😍😍😍

فک کنم تازه راه رفتن یاد گرفته بود سفید گوگولی مگولی بود 😍😍😍😍

ولی خواهرشم مث خودش بوده اون دهم ریاضی بود باهم رفتیم تست بدیم اصن پا نمی‌داد باهاش دوس شم😐🙄

انقدر من تو محوطه چرخیدم سر همین حفظ دوازده آیه که هر دفعه یه جایی میشستم بعدش گفت فامیلمون دستمو بلند کردم مامانم دستشو بلند کرد زنه موند نرگس کیه ؟😂😂😂

هیچی دیگه مامانمو انتخاب کرد و رفت پیشش😅

بعد اینا خوب بود من حفظ میکردم همین بچه خوشگله گوگولی مگولی یه جیغایی میزد من رفتم بیرون ساکت شد نشست پفک خورد 🤣🤣🤣

بعد نشستیم که بریم تو بجای کوچیکی بود از این کیسه های سنگری به دیواراش زده بودن یه چراغ سبزم داشت انگار تو ضریح نشستی 🙄😂😂

بعد نوشته بود همسنگر گرامی قبل از خارج شدن کولر را خاموش کنید

حالا اینا به کنار بریم برای مصاحبه ...

میخواستم بشینم گفت اینجا نه اونجا بشین ( خب چه فرقی داشت ؟😐)

من همونجام داشتم مرور میکردم اون یه چیزایی پی نوشت

بعد دوباره پرسید کلاس چندمم😐😐😐

بعدش دیگه گفت

هدفت از قرآن حفظ کردن چیه ؟

_ راستش مامانم خیلی دوست داره خودمم دوست دارم

چرا دوست داری ؟

_ چونکه شهیدم بشم بگن شهید حافظ قرآن بوده 😅

در این حد؟😂

_ در همین حد 😅

دیگه از رهبری پرسید

مثلا اینکه نظرت راجبه رهبری چیه ؟

بعد من گفتم آقای خوبی هستن

( ببین ینی داشت خندم میگرفت آخه مگه حوزه میخواین ثبت نام کنین چرا سیاسی میکنین همه چیو 😐😂)

بعد حالا میگفت چرا خوبه ؟

میخواستم خودمو بزنم ینی 🤣🤣بعد عکس رهبر با لبخند بالا سرشون بود میخواستم بگم رهبر بگو چرا خوبی ؟بعد یادم افتاد این عکسه و نمیشه حرف زد

بعد گفتن مهربونن و ...بعد گفت مرجعت کیه ؟

پاسخ بازم رهبر بود

بعد رسیدیم به خانواده

گفت دوری از خانواده میتونی تحمل کنی ؟

_ بلهه😂

گفت اونا میتونن؟

_ مامانم فک نکنم

اصن اونجا یه لحظه شوکه شدم من باید ۱۴ ماه دور بمونم اون موقع حس سربازای پادگان رو فهمیدم

خیلی سختتتتته خیلی

بعد یه سوالیم کرد در مورد روابط با پسرا

باتوجه به مزاحمتای گفتینو 😒

_ من وبلاگ دارم بعد گفتثنو داره اینا میان میگن تلگرام داری چت کنیم میگم نه فحش میدن بلاک میکنم

( آخه من اگه اهل اینجور کارا بودم که سمت قرآن نمیومدم 🤐)

بعد ها گفت چطور آشنا شدی؟

_ من راستش خالم زنگ زد برای دخترخالم میخواست ثبت نام کنه بعد سایتشو داد دیدم کیش و قشم میبرن میخواستم بیام 😂😂بعد دیدم ۵ میلیونه و اینکه باید درس نخونم سخت شد و تا همین دیشب میگفتم نمیام نمیام یهو اومدم

دیگه خانومه هم خندش گرفته بود😂😂😂

بعد گفت قوانین بگو منم که مامانم خونده بود من نخونده بودم الکی گفتم طرز پوشش بعد اون هی میگفت بازم بگو گفتم دیگه یادم نیست

نظر دوستات راجبت چیه ؟

گفتم فک‌میکنن آدم مذهبی ام

گفت چندتا از دوستات چادرین؟

گفتم یه پنج شش تایی

بعد گفت بخونم منم خوندم به آیه آخر میخواستم بگم دیگه بلد نیستم دیدم خودش گفت بسه دیگه نمیخاد روخوانی خوبه برو تجوید بعد منشاوی کار کن و ..

دیگه برگشتیم خونه

خسته شدم خداحافظ👋

چیکار کنم ؟

میخوام برم حفظ قرآن الان یه ساعته مخمو بکار گرفته فردا برم تست بدم

اگرم قبول شم باید یه سال نرم مدرسه

جامعه

می‌رسیم به گیج ترین امتحان ینی جامعه😂😭

ساعت ۹ میرم مدرسه اگه دیدین خبری دیگه ازم نبود ینی گند زدم آب قنداتونو آماده کنین

اگه اومدم که هیچی دیگه ینی این خان رستم تموم شد و قبول شدم 😍

تولد

مجله ما همچین ترپ و توروپه😍😍😂

شماره تلفنـ حرمـِ امـام‌رضـا . . . 🌸

05148888
زنگ زدین و اشکتون در اومد ..🕊
برای فرج هم دعا کنید:)))