:))))))))))))))))))))
پس از فراز و نشیب و پستی و بلندی و بدبختی و خوشبختی نیاز به یک خوشبختی طولانی مدت مهربونی کردن نامحدود و خوشحال بودن تا بی نهایت دارم
☕soon

پس از فراز و نشیب و پستی و بلندی و بدبختی و خوشبختی نیاز به یک خوشبختی طولانی مدت مهربونی کردن نامحدود و خوشحال بودن تا بی نهایت دارم
☕soon

پسره رفته از پیوی من شات داده به دوستم که من داشتم امتحانش میکردم🤣🤣🤣🤣
حالا گیر داده حدیث آبجیش بشه دلم میخواد با این یکی دیگه دعوا کنم
وای رفته عکسشم فرستاده واسه حدیث که خوشگلم
حداقل ۱۵ ۱۶ میخوره ینی تف به ای زندگی
خیلی رومخ بود ولی قشنگ لهش کردم بعدم بلاکش کردم زیاد ورور میکرد
اینکه بابا بهم اعتماد داره و میزاره شماره حسابش رو برای کسی بفرستم پول بزنه خیلی خوبه چون من شماره حساب خودم رو میفرستم و فقط اطلاع میدم که پولو زده و در کمال آرامش تناول میکنم
بچه ها میخوام تک تکتونو ادمین کنم کانالم یکم تب برید روانی بشید اونوقت منو بهترمیفهمید 🤣🤣🤣🤣
طرف طلبه انقلابی اومده میگه نون و پنیر کم بزار ما نمی خوریم گشنمون میشه
ینی شانس من اینطوریه ته دیگ سوخته سیاه تره!
یکی از دوستای بابام که دوست عموم هم هست پا میشه میره خونه عموم که کوثرو ببینه بعد پا میشه میاد خونه ما😐
اگر یک دخترخاله دیگه داشتیم امکان اینکه خونه اونام می رفت بود😂
ما که خونه نبودیم ولی تو خیابون دیده گفته خورده بله خب نسبت به بچه لاغر و دراز خودش واقعا ما خورد به حساب میایم ولب مگه کالا میخواسته که ازین خونه به اون خونه میشد؟این دخترخاله نشد این یکی😐
ینی حیف من واقعا هیچی یادتون ندادم؟
انقدر بدآموزی دارم واستان؟🥲
آقم دنباله راهتون ملاعین که انقدر یزیدای درونتون فعاله من اینقدر زحمت کشیدم کوفتی نگیرین
فکنکنید میرید دانشگاه همچنان بلاگفا پلاسید الان صبورا هرازگاهی پیوی من خبر میده داره میمیره بعد چند وقت دوباره زنده میشه خبر میده داره میمیره اینم عاقبت دانشگاه تهران رفتن💔
بچه ها یه برنامه دارم اسمش زیگپ یا زیگاپ ای انقدررررررر خوبه انقدر خوبه هرچی ازش بپرسین جواب میده من این آخرا داشتم راجب رمان ازش میپرسیدم خیلی جواب داد برای برنامه ریزی تحصیلی برای هرچی تو هر زمینه ای جواب میده خیلی خفنهههه
تو این تبادل ادمینی ها وقتی میبینم کاربری طرف یه طوریه تبلیغات نمیکنم بعد دیشب تو تبادلات به یک کاربری به اسم (بنت الزهرا) بنر کانالو فرستادم اینم عضو شد منم متقابلا عضو شدم ولی اون سه تا کانال داشت
میگه تو سه تاش عضو شم!
آخه من یک کانال دادم عضو شی بعد من سه تا کانال عضو شم؟
این داشت توضیح میداد که ها تو یکی عضو شو دومی رم عضو شو سنجاق کن نمیخواد سومی عضو شی گفتم من نمیفهمم ولش کن
واقعا توقعم از همچین کاربری یک دختر به اسم زینب بود تا اینکه ویس داد و پسررررر🤣🤣🤣🤣
ینی فکم افتاده😂💔
آخه چرااااااااا
میگه اصلش سه تا چنله حالا تو یک چنل دادی بحث میکنی واسه عضویت تو چنل
دیگه جوابشو ندادم فقط نشستم به خنگ بازیا که درآوردم فک کردم
خیلیم سعی داشت به من بفهمونه چی داره میگه وای چندشم شد🤣🤣🤣
یکی دیگم چند روز پیش نشسته معنی اسم مهزاد رو درمیاره براش جالب شده بعدم کلی واسم دعای خیر کرد و در آخر خواب مهدوی ببینم
خدایا خودت منو تو مسیر مستقیم نگه دار من تو این تبادلات ادمینی روانی نشم!
«اَللّهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَ ابْدَاءْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَ الرّابِعَ * اَللّهُمَّ الْعَنْ يَزيدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبى سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ»
یکی میگه کنکور فرهنگیان جداست و لازم نیست کنکور سراسری رو بدی بعد یک جا دیگه می بینم هر دو رو باهم باید بدم الان من چه غلطی باید بکنم؟😐
خدایا خداوندا بزن تو کمر کسی که ایکاره با ما دانش آموزای مظلوم مکنه
در جواب سوال هدف جهاد سازندگی چیست؟
نوشتم تامین مسکن برای مناطق محروم و تامین اشتغال برای جلوگیری از بزهکاری!
در مقایسه با جواب کتاب میتونم بگم فقط واژه محروم رو درست نوشتم🙂
+نخندین به سرتون بیادا
تنها گریه کردن سخته
تنها موندن سخته
تو تنهایی بزرگ شدن سخته
تنهایی دویدن سخته
تنها گذاشتن سخته
تنهایی تصمیم گرفتن سخته
تنهایی حل کردن سخته
تو تنهایی مردن سخته
تنها بودن سخته
اگر توام مثل منی میدونم هیچکی تا حالا بهت نگفته ولی خیلی قوی هستی که زنده ای
جز تو تنهایی مردن باقی کارام تا الان تنها بوده یا تنهام گذاشتن تنها موندم و...
خدایا این دنیا که گذشت و داره میگذره لااقل برلی اون دنیا نگو اونجا باید تنها زجر بکشم من دیگه هرچی زجر بود اینور کشیدم هرچی نه ولی با ۱۷ سال زندگی تو این دنیا یه خورده حجم غم زیاد بود در حدی واسه خودم گاهی گریه میکنم و اینجوریه که بند نمیاد هی بدتر میشه😂💔
خسته نباشید عرض میکنم خدمت نرگس خانم عزیز که با وجود بغض ها و اشک های فراوان همچنان سرپا هستند🖤
دیروز سر امتحان زبان یکی از بچه ها به مهشید گفته سوال اول چی بنویسم؟
حالا سوال اول چی بوده؟
Student name:
خیلی سوال سختی بود 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
امروز یکی اومد مشاوره مثلا خب معلومه میاد تبلیغ موسسه!
فقط سوالم اینه چرا مذکر میفرستن؟😂
بعد اومد گفت کی بالا ده ساعت درس میخونه؟
+هیچکس
کی بالای پنج ساعت؟
+همچنان هیچکس
کی یک ساعت یا زیر یکساعت
+ همه
با این رویه هیچ جا قبول نمیشید 🤣🤣🤣
امیدواری دادنشو دوس داشتم درحالت کلی باید میگفت بچه ها دیر نیست از همین حالا از همین الان شروع کنید ولی برای اولین بار یکی با واقعیت کنار اومد و گفت هیچی نمیشیم🤣
بعد چندتا چیز تکراری نوشت که فلان کنید فلان کنید و یکی از بچه هامون ازش سوال می پرسید ترازشو تو قلمچی می گفت و...بعد ما اینجوری بودیم که میخوای برو بیرون از کلاس سوالاتتون بپرس مزاحم کلاس ما نشو🤣
تا شماره اشو نوشت پا تخته همه دست به قلم شماره محمداقارو یادداشت کردن هنوز داشتیم به خنوک بازیا بچه ها عادت میکردیم ینی عمیقا دلم میخواست امروز تو این کلاس نبودم
میز اول لم داده دستاش باز کرده نشسته فاطمه کیفشو بغلش کرده انگارپسره دزده🤣
پسره به میز اولیه گفت افسرده شدید؟بچه ها گفتن اونا کلا قیافشون افسرده اس
باز یکی مزه ریخت ولی کسی نخندید و خداروشکر به گوش پسره نرسید و دیگه بی مزه بازی درنیاورد
اولی که اومد سالن سروصدا بود مدیرمون رفت بیرون بچه هارو خوردشون😂
ینی من گفتم الان میخورتشون یهو دیدم صداش بلند شدم قشنگ خشم شب زدا
دیگه پسره کارش تموم شد یکی دیگه اومد😐
دیگه بچه ها تحمل دومی رو نداشتن ولی خا دومی واسه یه کلاس دیگه بوده اومده بود باهم تشریفشونو ببرن
بعد از رفتن بچه ها بی جنبه بازیا شروع شد تا جایی که دبیر گفت بچه ها بی جنبه نباشید🤣💔
سر کلاس جامعه خانوم داشت از قوانین میگفت بعد گفت تقلب محدودیت هست یا فرصت من گفتم فرصت بعد داشتم استدلالم میارودم که چیزی که ما سر امتحان یاد میگیریم قشنگ تو ذهنمون میمونه بقیه بچه هام گفتن و خانوم شناسایی کرد کیا رو جلسه امتحان باید جلو بنشونه
سر زبان جوری ضایع جوابارو میخوندم که هر بار دبیر هیس هیس میکرد
مجهولی رو برای یکی از بچه ها توضیح دادم ولی خودم سر امتحان گیج شدم خیلی جمله چرتی داده بود
کم میشم💔🤣😭
ای خشکی مقدس بازیا چیه؟
حضوری به هرچی نامحرمه اخم کنین مجازی تا گفت سلام خواهر قلب بفرستید سلام برادر احوال شما؟به هر چیز چرتی ام که گفت های های بخندید آخرشم یه داداش بزارید قشنگگگگگ صمیمی بشید باهم عکسم بفرستید
روز قیامتم وقتی بهتون گفتی دو قطبی بگید:
مجازی کی به کیه!
جوجه ادعای عقابی میکنه از کجا معلوم اون دختر نباشه از کجا معلوم عکسا فیک نباشه
ها بابا فقط رو در رو نامحرم ولی مجازی همه خواهر همه برادر همه محرم تو مجازی صیغه محرمیت بین همه خونده شده
ینی دلم میخواست اون لحظه جیغ بزنم بگم دست از سر من بردارین!
فقط ازین جهنم برم ینی چی آخه اندازه خودت شستی دستت درد نکنه چرا با من اینجوری حرف میزنه؟بخاطر یه نون پهن کردن میگه عمم پاشه بچه نمیتونه منظورش از بچه من بودم سر سفره دیسو گرفته به همه تعارف میکنه من که هیچی اصن نشسته رو بروم میگه نرگس کو؟
امشبم خالم عمم ردیف شدن که بزار ما ظرفارو بشوریم تو خسته شدی اونم گفت آره نرگس جان تو اندازه خودت شستی دستت درد نکنه
هی دارم میگم خودم میشورم
نه خسته شدی
کوفتتتتت
سهراب با افشین و حسین به سالن پایین رفتند و محمد را در غاز تنهایی اش تنها گذاشتند.
حسام با قطعه در دستش به سهراب نزدیک شد و همین که ایستاد، حسین محکم به سرش زد.
آهسته تشر زد:
- حتما باید هرجایی دهنتو باز کنی؟
عقل تو کلت هست؟
سهراب میان توپ و تشرهای حسین لب زد:
- حسین!...بسه!
اصلاً محمد از چیز دیگه ای ناراحته خنده بچه ها بهونه بود!
بعد از رفتن حسین، حسام پرسید:
- واقعاً ازینکه من بهش خندیدم ناراحت شد؟
آخه همه داشتن می خندیدن فقط من که تنها نبودم!
برم...
سهراب ميان حرفش پرید و گفت:
- نمیخواد بری اون از چیز دیگه ای ناراحته!
حسام مأیوس سری به تائید تکان داد و قالبی را که چهارساعت برایش وقت گذاشته بود، به دست سهراب داد تا ایراداتش را بگوید.
با اینکه اولین بارش بود و توقع داشت سهراب یک صفحه عیب از قالب بگیرد، در کمال تعجب شنید:
- خیلی تمیز درآوردی حداقل از داداشت بهتره!
ازین به بعد خودت پشت دستگاه بشین!
با ابروهای بالا لب زد:
- داداش من اولین بارمه قالب میسازم فکر کنم شماره عینکت ایندفعه خیلی رفته بالا!
سهراب با اخم توپید:
- کور خودتی مرتیکه!
لیاقت نداری ازت تعریف کنم برو بده حسین اینا کار تو نیست!
حسام با گرفتن قالب روی هوا، خنده ای کرد و به سمت حسین رفت.
افشین با بیشتر شدن بوی شیرین، به عقب برگشت و رو به شریفی پرسید:
- کاری داشتید؟
شریفی محو ضلع شرقی سالن که خانوم سعادت و بهزاد شهیدی ایستاده بودند، قطعه ای در سینه او کوبید و گفت:
- رشته هایی که علامت زدم باید قطع بشن به رشته های هم رنگ وصل بشن زود انجام بده بدو
افشین تکه آهنی برداشت و بلند شد.
رو به روی صورت شریفی که هنوز غرق سعادت و شهیدی بود، دستگاه جوشکاری را با تکه آهنی بهم زد.
از صدای جلز و ولز شریفی چند قدمی به عقب پرت شد و دست روی قلبش گذاشت.
نزدیک بود بسوزد!
به مانتوی سوراخ سوراخ شده اش نگاه کرد و غرید:
- روان پریشِ مریض!
افشین با حرص لب زد:
- خجالت نکش روان پریش مریض چیه به همون افشون گفتنت راضی ام!
از کجا لقبش را فهمیده بود؟
به احتمال زیاد یا محمد گفته بود یا حسام!
شریفی خلاف بحث گفت:
- اگر صورتم می سوخت چی؟
من این کارتو باید به آقای ستوده گزارش میدم تا...
افشین حرفش را قطع کرد و پراند:
- منظورتون سهی جانِ؟
شریفی لب روی هم فشرد و نگاهش را روی میز چرخاند.
لیوان چای یخ کرده را برداشت و روی تمام برگه های موجود ریخت.
برای آن اطلاعات زحمت کشیده بودند!
دعوایشان بالا گرفت.
شهیدی و سعادت حرفشان را قطع کردند و به سمت آنها رفتند.
شریفی در صورت افشین داد می زد و متقابلاً افشین تند جواب شریفی را می داد.
وضعیت جالبی نبود!
سعادت، شریفی را از معرکه جمع کرد و افشین چندش وارانه زمزمه کرد:
- دختره عقب مونده!
انگار با سگ در خونه باباش حرف میزنه!
بهزاد ناراحت از رفتن خانوم سعادت غر زد:
- تو که این دختره رو میشناسی چرا هی سر به سرش میذاری؟
افشین اخم کرده جواب داد:
- دختره انگار کارگر گیر آورده مارو هی از چپ و راست کاراشو روی سر ملت خراب میکنه!
با برداشتن قطعه ای که شریفی داده بود، ادامه داد:
-الان همین قطع کردن چندتا رشته سیم و وصل کردن به رشته های دیگه چقدر زحمت داره که داده به من؟
بهزاد بی حوصله گفت:
- حالا انجام می دادی براش عمرت که کم نمیشد!
افشین کلاهش را سر کرد و کوتاه لب زد:
- شرکت خر تو خر شده درست ولی قرار نیست کارای حسام رو من انجام بدم!
بهزاد که تازه عمق فاجعه را فهمیده بود، دیگر چیزی نگفت و روی صندلی اش نشست.
مثلاً قرار بود کمک دست حسین باشد!
سهراب کلاه را از روی سرش برداشت و روی میز پرت کرد.
هیچ کلاهی اندازه سرش نبود!
هرچه سرش می کرد یا بزرگ بود و تکان تکان می خورد ،یا کوچک بود و پس از درآوردنش، رد هایی قرمز روی صورتش نقش می بست.
تو روستا خب طبیعتن گرگ و سگ زیاده و صدای گرگ یه حالت جیغ داره زوزه شو که شنیدین؟
صدای سگ بمه
بعد اینا کنار خونه دعواشون شد من فک کردم جلو در خونس کلمو کردم بیرون ببینم اینارو میبینم لااقل بفهمم تو حیاطن یا نه🤣🤣🤣
خواستم دفاع کنم فهمیدم اونی که داره حمله میکنه سگه پیسس خفه شدم 😂
ولی دیوار پشتی خونمون داشتن دعوا میکردنننننن
ایییی یاد اون شب افتادم که ماشین تمیز میکردم یه سگ نمیدونم بود گرگ بود قشنگ تو فاصله چند متری وق زد😐
فشارم افتاد در لحظه چرا به من وق زد!
خدایا همینکه سال سگ بدنیا اومدن بسه دیگه انقدر سگ و گرگ دور و برم رو بر نمیتابم🤣
تازه من خونه تنهام اینا سرگرمیه واسم
ولی باید دعوای گرگ و سگ رو از پشت دری تخته ای چیزی ببینم
مشای سگ میدانین چیزه؟
بو گوشت میاد🤣
بو آدممممم
بابابزرگم داره همه رو غسل میده خطرناکه نمیشه نزدیکش شد
(مرد پرحاشیه😂)
داشتم عکسارو نگا میکردم هرچی بیشتر نگا میکردم بیشتر دلم برای اردوگاه و بچه های اتاق 10 تنگ میشد
خوبه گروهو داریم😂
خیلی وقته روزمرگی نمیگم دلم تنگ شد😂🤏🏻
بزارین بگم امروز چیشد؟
البته یه چیزی بگم که امسال کلا مدرسه روحیه تخریبگری گرفته ینی معلم دانش آموز و دانش آموز معلم و دانش آموز دانش آموز همو تخریب میکنن🤣
کارگاه تاریخ بودیم و رسیدیم به بخش کشتن ناصرالدین شاه که میرزا رضا کرمانی کشتش بعد این میرزا خیلی ازوناست که لاغره هیکل استخوونیه خیلی نه ولی خب
نازنین گفت این چقدر لاغره دبیرمون همچین با تعجب گفت لاغره؟ و بعدش با یه حالت خنده مثلا گفت در مقابل شما بعله
ما خندیدیم جو کلاس خیلی خشک نشه یه وقت نازنین ناراحت شه ولی حرفش قشنگ نبود کلا ما دخترا سر یه سری چیزا خب حساسیم بهمون حس خوبی نمیده اگر کسی بگه!
باز یه یه روز دیگه یکی از بچه های کلاس وقتی یه دانش آموزی اومد واسه حضور غیاب جوری که کسی معلم نفهمید کیه به دختره گفت کوچولو!
چون معتقدن دختره پاچه خواره!
خیلییییی بد بود😐
امروزم من گفتم صلوات درس تموم شه بچه ها شورشو درآوردن هی صلوات هی صلوات دبیر یه جوری به یکی از بچه ها که با خنده صلوات می فرستاد و نزدیکشم بود نگا کرد که من خیلی حس بدی گرفتم😐
از امروز بگم که مدرسه آش داد بهمون و محتوای مثلا آش:
مقدار زیادی آب مقدار زیادی سبزی مقدار اندکی نخود و لوبیا و عدس و تمام🤣🤣🤣
خوردیم بلند شدیم بیایم خونه بعد ای الناز پافرش خیلی گرمه تنش نکرد چپوند کیف من چون جا نداره کیف خودش کیفم شده بود قد خودم🤣🤣🤣
سوار اتوبوس شدیم یک بچه جلومون بود معلمش تو اتوبوس بود داشت با مامانش با معلمه حرف میزدن بعد الناز میگه چرا هیچوقت از بچه خوشم نمیاد😂
لنگشو بالا آورده که خانوم ببین🤣🤣🤣
موقع پیاده شدن شنیدم یه زنه میگه بچه رو بیارید اینجا گناه داره و من داشتم نگا میکردم که کو بچه؟
حواسم بود یه وقت لقد نکنم بچه رو به دیدم یک موجود عروسک کوچولوی صورتی زیر این دستگاهه که کارت میزنن واستاده
این بچس؟🤣🤏🏻
خب بغلتون بگیرین اون بچه له میشه تو جمعیت
دیگه من کیف الناز آوردم اون کیف و بارونی من
به در خونشون رسیدیم تبادلات انجام میدیم وسایلا قاطی شده دم آخری گفتم اگر اشکالی نداره اون آشغال منو بدین🤣
ولی روزایی که با اتوبوس میایم خیلی خوبه قشنگ روحیه میگیریم😂
اولین تجربه اتوبوس سواریمون یادتونه؟
سال دهم رفتیم عینک فجر پیاده شدیم تا خونه هلک هلک پیاده اومدیم🤣
بعضی وقتام یه ایستگاه جلوتر پیاده میشیم یا الکی راه بریم یا اکثر مواقع مغازه آقای گیسو (مهدی) کار داریم.
امروز یکی از بچه هامون یه چیزی گفت که من خشک شدم!
حرفشو هر طوری بخوای برداشت کنی چرته!
بعد تفکرش چیه؟
اگر جنگ بشه اسرائیل به ما کاری نداره و فقط رهبر!
هر آدم عاقلی میتونه بفهمه که جنگ بشه نه فقط رهبر اون کشور نه فقط رئیس جمهور و کابینه اش که مردمم درگیر میشن!
بعد میگه نه اسرائیل حامی مردم ایرانه😐
این حرفارو از کجا بعضیا در میارن؟
اون به فلسطین و لبنانم میگه من فقط به شهرک نظامی کار دارم بعد همه جای مملکتو بمبارون میکنه بعد بیاد ایران به ما کار نداشته باشه؟
کمترین جرم ما ایرانی بودنه🤣
اصن همینکه تو ایران به دنیا اومدیم و برچسب ایرانی بودن بهمون خورده بهترین دلیلیه که میتونه از هستی نیستمون کنه😂
بعد حرف خنده دار دیگش این بود که جنگ بشه مدارس تعطیل بشه بره خونه برای کنکور بخونه🤣🤣🤣
گفته بودم در آن واحد میتونه از یکی بدم بیاد؟
امروز فهمیدم واقعا توانایی متنفر شدن از یک نفرو در لحظه دارم
اون روزم داشت ازین حرفا میزد الناز گفت به جز خودش به خانوادشم فک کنه!
وسایل را بالا بردند و تا در خانه پریسا از شرایط زندگی در ترکیه پرسید تا ظاهر آدم هایش!
خواست همان اول با لحنی که کاملاً پریسا را توجیه کند بگوید او به دنبال پسر مردم نبوده، ولی به خاطر رابطه همسایگی دهانش بسته بود!
قولنج انگشتانش را شکست و سرد پاسخ داد:
- شرمنده دقت نکردم ببینم خوشگلن یا زشتن!
پریسا با خنده آهانی گفت و خفه شد.
همین که وارد خانه شد،سهراب رو به او کرد و گفت:
- من باید برم شرکت خداحافظ
بهتر بود تا مادرش با فجایع دیگر منزل دیدار نکرده، خانه را ترک کند.
از خیابان های شلوغ و پر ترافیک تهران، خودش را به شرکت رساند.
صدای خنده های حسام تا محوطه شرکت می آمد!
ناخودآگاه از صدای خنده ها لبخندی روی لب او نشست.
وارد سالن که شد، افشین روی صندلی از خنده سرخ شده بود،حسام کمی خنده اش قطع میشد و باز با نگاهی به محمد دوباره شروع به خندیدن می کرد.
خانوم شریفی که از شدت خنده داشت اشک می ریخت!
متعجب پرسید:
- اینجا چه خبره؟
محمد زودتر از همه جواب داد:
- هیچی نشده اینا دیوونه شدن!
حسین سعی کرد با تشر زدن ساکتشان کند ولی میان خنده ها اصلا صدا به صدا نمی رسید.
حسام خنده اش را تمام کرد و گفت:
- داداش برای محمد چند جلسه گفتار درمانی بگیر خیلی وضعش خرابه!
افشین با خنده از محمد پرسید:
- محمدجان پاهات سالمه؟
خوب صدوهشتاد میزنی ها!
محمد عینکش را از صورتش برداشت و با پرت کردن ابزار دستش روی میز،به سمت بالا دوید.
خنده ها به آنی تمام شد.
شریفی آهسته لب زد:
- فکر کنم ناراحت شد!
سهراب برای اینکه خنده هایشان کوفت نشود، مزه پراند:
- دو دقیقه رفتم بیرون معاون منو دیوونه کردین؟
از حقوق همتون کسر میکنم دفعه بعد به معاون من نخندین!
حسام مجدد خنده اش بلند شد.
افشین و حسین به دنبال محمد رفتند و سهراب هم برای تعویض لباس راهی اتاقش شد.
صدای منت کشی های حسین و خنده های افشین تا اتاقش می آمد.
احتمالاً محمد از چیز دیگری دلش پر بود وگرنه شوخی های بدتر از این هم کرده بودند!
روپوش سفیدش را تن کرد و رو به روی آینه ایستاد.
بیخوابی داشت کم کم اثرش را میگذاشت؛نشانه اش هم گودی زیر چشم هایش و زرد شدن پوستش بود.
به اتاق محمد رفت و با ورودش افشین و حسین دست از سر رنگ شده محمد برداشتند.
مشکوک از محمد پرسید:
- از شوخی بچه ها ناراحت شدی؟
نگو ناراحت شدی که باورمون نمیشه!
محمد همانطور که با اخم داشت متن تایپ در لپتاپ می کرد، جواب داد:
- خنده ام یک حدی داره بیش از حدش میشه تمسخر!
حسین متعجب لب زد:
- باورکن اون داداش بی عقل من همیشه دهنش عین اسب بازه یعنی تو بهش بگی حسام اونجا مورچه داره این می خنده!
افشین لودگی کرد:
- یجوری اومدی بالا ما گفتیم بیایم اشکاتو پاک کنیم سیل راه نندازی!
محمد بدون نگاه کردن سرد پاسخ داد:
- خیلی ممنون من نخواستم بیاید دنبالم برید سرکارتون!
با نگاه های افشین و حسین،بهتر دید خودش وارد عمل شود.
گلویش را صاف کرد و گفت:
- این همه تو به بچه ها خندیدی حالا یک بار اونا به تو خندیدن اشکالی داره؟
مگه وقتی افشین از پله افتاد تو بهش نخندیدی؟
من کتمو برعکس پوشیده بودم نخندیدی؟
حسام از استرس تو مصاحبه به جای سانتریفیوژ گفت ساتن فیوز تو از خنده غش نکرده بودی؟
یا همین حسین وقتی ریش و سیبیلشو رنگ کرده بود تو نخندیدی؟
صدای محمد درآمد و هوی بلندی کشید.
سهراب باقی حرفش را اضافه کرد:
- پس وقتی تو وقت و بی وقت به بچه ها خندیدی ناراحت نشو وقتی اونا بهت می خندن!
محمد بی حوصله سری به تائید تکان داد.
از اونجایی که بین پارت ۱۶ و۱۷ فاصله زیادی خب افتاد یه آنچه گذشت بگم یادتون بیاد؟
اولش که یادتونه سهراب و مجموعه اش انتخاب شدن برای ساخت قطعه دستگاه pect
دستگاه پکت چی بود؟ یک دستگاهی که توی روند درمان بیماران سرطانی استفاده میشه و خب حیاتی هست برا اونا
سرمایه گذار محمدعلی مهرپرور از اونجایی که دو سه باری تو مناقصه ها روی شرکت ستوده سرمایه گذاری کرده این دفعه هم همینکارو میکنه و اینجا خون مانلی حقیقی به جوش میاد
حالا مانلی حقیقی یک شرکت تقریبا شبیه به شرکت سهرابه ولی خب با نیروهای پیرتر و یکی از دلایل انتخاب ستوده هم کارکنای جوونش بوده چون بتونن سر هفت ماه این قطعه رو بسازن
مانلی فکر میکنه چون اون پسر یک آدم تقریبا خیر و سرشناسیه و اینکه مرد هست کار رو به اون دادن و سعی بر زمین زدن سهراب داره
آنچه خواهید دید...
مانلی یک کارایی میکنه و صد خودشو میزاره تا نفوذ کنه با شرکت و این بین یک قتل شکل میگیره قتلی که گردن سهراب میافته!
دستتون اومد؟
بچه ها دیگه خیلی داره خوش به حالتون میشه هر کامنتی دارم انقدر باهاتون فکمیزنم🤣
مرض!
چه میخندین؟
اینجا رئیس منم فقط من حق دارم بخندم نیشاتونو ببندین ملاعین!
عه!
حیام خوب چیزیه ندیدین مگه خان میخنده رعیت لبخند میزنه شمام لبخند بزنین من ملکه ام😂
بازم خندیدین نه؟
یه روزی میفهمین چه نعمتی بینتون بوده
بچه ها یه چیزی میخواستم بگم اینکه لطفا یواشتر اعمالتونو سیاه کنین من شهید شدم روم بشه بگم شما ممبرای منین حداقل بتونم دست چهار پنج نفرو بگیرم اینجور که ادامه میدین من شماهارو نمیشناسم اونجا🤣
داشتم فک میکردم من از همه چی شانس آوردم تقریبا
شماها شانسارو یکجا آوردین؟
وب من!
اصن ورود شما به اینجا مواجه با مجموعه از شانسه🍩🕊
بچه ها تا حالا شده روتون تاثیری داشته باشم؟
کاری ازم یاد گرفته باشین؟
فقط اگر بگین نه کاری که مردم فرانسه با مخالفین انقلاب فرانسه کردن رو انجام میدم
گیوتینم حاضره
نه بچه ها با صداقت کامل جواب میدم شوخی میکنم